سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چی!

...تو را دوست دارم...

این سوال هر روز و شب من است: چرا فکر میکردم همیشه با من خواهی ماند؟ چرا فکر میکردم همیشه با تو خواهم ماند؟ چرا فکر میکردم روزگار همیشه بر وفق مراد ما خواهد بود؟چرا گریه ی مداوم ابرها را ندیدم؟ چرا ناله ی آبی ناودانها را نشنیدم؟ چرا فکر میکردم باغ، همیشه سبز خواهد ایستاد؟ چرا میگفتم هیچ برگی از شاخه نخواهد افتاد؟ چرا روزی که میتوانستم برایت نامه بنویسم ننوشتم؟ چرا شعرهایت را نخواندم و برای دلتنگی هایت آه نکشیدم؟ چرا بی اعتنا از کنار تو گذشتم و ندیدم که پیراهنت چقدر زیباست و چه معصومیت جذابی در چشمانت زندگی میکند؟

این سوال هر روز و شب من است: چرا بهار منتظر من نماند تا سبز شوم؟ چرا گلهای پیراهنم خوشبو نیستند؟ چرا پرندگان بالهایشان را از من پنهان میکنند؟ چرا دفترچه خاطراتم هنوز خالیست؟ چرا هیچ کس صدایم را نمیشناسد؟ چرا آینه ها تاریکی درون مرا نشان نمیدهند؟ چرا نسیم های مهربان شاخه های خواب آلود بید مجنون مرا تکان نمیدهند؟

سوال هر روز و شب من این است: چرا سحرگاهان مثل شمعها به یاد تو سراپا اشک و آه نهانسوز میشوم؟ اما صبح که آفتاب پنجره ی اتاقم را باز میکند تو را از یاد میبرم و دوباره مثل دیروز میشوم؟...

 




ریحانه محمدی ::: جمعه 87/4/7::: ساعت 2:30 صبح

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 16


بازدید دیروز: 2


کل بازدید :6716
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<